قدیس

رفتم در بیابان تا به دور از همه نامت را فریاد کشم. از چادر خیلی فاصله گرفتم. دوبار فریاد زدم و بعد نشستم.صدای برخورد پا و سنگی منو متوجه حضور کسی کرد. -عاشق شدی؟ چه حس بدی بود! -دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را...

جلد خیار

دخترک,

چهارصدبار صفحه ی گوشی اش را بالا و بایین کرد تا شاید طراوشی,کلامی,چیزی,بتواند جاری کند!

 

بسرک,

تمام گفتوگوهایش با دوستان را مرور کرد تا شاید مجلس را جلب کند,نشد!

 

ساده بگم:مطالب گوشی و ذهن ما قد جلد خیار نمیرزه!!!جالب بود 


واسسسا یه دقیقه

    نظر

واسسسا یه دقیقه!

گوشتو بیار جلو.

یا همه با من فرق دارن,یا من حرف همه را نمیفهمم!

(دیوونه خودتی!!!)

آخه فلسفه ی اینکه دلتون برا دغدغه های بچگیتون تنگ میشه چیه؟

یعنی واقعا انقد مشکلاتتون تغییر کرده؟

آخه مشکلات من همون مشکلاست!یه درجه شاید دستخوش تغییر شده باشه.ولی همونه!

نمیدونم,

یا من بچه موندم و همه بزرگ شدن,یا من از همون بچگی بزرگ بودم,همه از بچگی بچه!!!(چی گفتم؟!)

...


سلول دو رو!

نترس از چاقو ی در دستانم!

گفت باید تمام وجودت بخواهدش,تا بدستش بیاوری!

دارم میگردم ببینم کدام سلول نامرد با دورویی اش چوب لای چرخم میکند؟

گفتم که,

 نترس!نمیکشمش.

فقط

تهدیدش میکنم...