قدیس

رفتم در بیابان تا به دور از همه نامت را فریاد کشم. از چادر خیلی فاصله گرفتم. دوبار فریاد زدم و بعد نشستم.صدای برخورد پا و سنگی منو متوجه حضور کسی کرد. -عاشق شدی؟ چه حس بدی بود! -دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را...