قدیس

رفتم در بیابان تا به دور از همه نامت را فریاد کشم. از چادر خیلی فاصله گرفتم. دوبار فریاد زدم و بعد نشستم.صدای برخورد پا و سنگی منو متوجه حضور کسی کرد. -عاشق شدی؟ چه حس بدی بود! -دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را...

جلد خیار

دخترک,

چهارصدبار صفحه ی گوشی اش را بالا و بایین کرد تا شاید طراوشی,کلامی,چیزی,بتواند جاری کند!

 

بسرک,

تمام گفتوگوهایش با دوستان را مرور کرد تا شاید مجلس را جلب کند,نشد!

 

ساده بگم:مطالب گوشی و ذهن ما قد جلد خیار نمیرزه!!!جالب بود